سناریو
اگه از تجربه اتاق فرار مهمانسرا لذت بردین، سایر اتاق فرارهای همین برند در کرج به شما پیشنهاد میشه:
«رژو شرش» آهنگساز و پیانیست مجارستانی بود که بیشتر عمر خود را در فقر زندگی کرد. او مدتی به علت یهودی بودن در اردوگاه کار اجباری توسط نازیها زندانی شد اما توانست جان سالم به در ببرد. آثار جنگ جهانی و فقر و طرد شدن توسط معشوقهاش معجون غلیظی شد به نام «یکشنبهی غم انگیز» که صدها نفر با شنیدن آن خودکشی کردند و خودش نیز در سن ۶۸ سالگی اقدام به خودکشی کرد. او از پنجرهی اتاقش به بیرون پرید، اما زنده ماند. عاقبت در بیمارستان خود را با سیم خفه کرد.اولین بار ماموران پلیس بوداپست، فوریه ۱۹۳۶ هنگام تحقیق روی پروندهی خودکشی کفاشی به نام «جوزف کلر» به قدرت این آهنگ پی بردند. آنها متوجه شدند که متوفی به جای وصیتنامه یا متنی که دلیل خودکشیاش را توضیح دهد، کاغذی با چند بیت شعر از ترانهای گمنام به جا گذاشته است. آنها گمان کردند که این ترانه برای جوزف کلر، خاطرهای شخصی را تداعی میکرده است. پساز مرگ جوزف کلر، خودکشیهای دیگری در مجارستان اتفاق افتاد که در تمام آنها رد پای یکشنبهی غم انگیز وجود داشت. بعضی از درگذشتگان، شعر این ترانه را به جای وصیتنامه از خود باقی گذاشتند و برخی دیگر نیز پیش از مرگ به تاثیر این آهنگ بر تصمیمشان به خودکشی اشاره کرده بودند.خبر رسید که دو نفر در دو شهر مختلف (بدون اینکه از دیگری خبری داشته باشند) از نوازندگان دورهگرد خواسته بودند تا یکشنبهی غمگین را (که حالا مشهور شده بود) برایشان بنوازند و سپس خود را خلاص کرده بودند.روزنامهها نوشتند که مردی از دستهی ارکستر یک کلاب شبانه میخواهد تا این آهنگ را برایش بزنند و سپس جلوی در کلاب به صورت خود شلیک میکند. ماهیگیران میگفتند که هر چندگاه یک بار، بدن بیجانی را از دانوب بالا میکشند که در انگشتهای به هم چفت شدهاش کاغذی را چنگ زده و همیشه در تکههایی از کاغذ که در مشت جنازهی از آب محفوظ مانده است، ابیاتی از یکشنبهی غمگین را پیدا میکنند.سوژهی عاشقان شکست خوردهای که دسته دسته خود را میکشند، برای روزنامهها جذاب بود و به آسانی دست از سرش برنمیداشتند. تا روزی که ماهیگیران، جنازهی دختری ۱۴ ساله را از عمق دانوب بیرون کشیدند که مثل همیشه در مشتش کاغذی پنهان بود. اما اینبار، به خلاف همیشه، اطرافیان دخترک گواهی دادند که او هرگز عاشق نشده است.اندکی بعد نیز پیرمردی ۸۰ ساله خود را از طبقهی هفدهم ساختمانی به پایین پرت کرد. شاهدان گفتند که او موقع پریدن یکشنبهی غمگین را میخوانده است. آنها گفتند که پیرمرد تا لحظهی آخر به خواندن ادامه داد و صدایش تنها زمانی قطع شد که مغزش روی زمین پاشید.در میان اخبار راست و دروغی که از تاثیر این نغمه به گوش میرسید، دو حادثه سروصدای بیشتری به پا کرد: اولی در شهر رم اتفاق افتاد. پسربچهای با شنیدن این آهنگ از نوازندهی دورهگرد، دوچرخهاش را کنار رودخانه پارک کرد؛ کل پولهای جیبش را به دورهگرد بخشید و خود را از روی پل به آب انداخت. در حادثهی دوم در شمال لندن، همسایههای وحشتزدهی زنی، از پلیس خواستند تا در خانهی او را بشکنند و وارد منزلش شوند؛ زیرا به مدت چند ساعت صدای آهنگِ خودکشی مجار به طور مداوم از خانهی او شنیده میشده است. وقتی پلیسها در را شکستند، با جنازهی زنی مواجه شدند که گرامافون بالای سرش روی وضعیت «تکرار مداوم» تنظیم شده بود.اما داستانی که کمتر جایی شنیده شد، داستان مهمانسرا بود! زن و شوهر جوانی عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند و مهمانسرایی را در بوداپست با کمک یکدیگر مدیریت میکردند. در یک روزی که مرد برای کاری از مهمانسرا خارج شده بود، پیشخدمت با صحنهای وحشتناک روبهرو شد. در حالیکه آهنگ یکشنبهی غمانگیز فضای اتاق را پر کرده بود زن خودش را به دلیل نامعلومی به طناب دار آویخته بود! پساز آن هیچکس مرد و پیشخدمت را ندید و مهمانسرا برای همیشه متروک ماند... .
به کسانی که تجربه نکردن (نه فقط مهمانسرارو ؛ همه ی بازیای این مجموعه ) خیلی خلاصه بگم فوقالعاده حرفه ای و بی نقص ... بی نقص بابت هر چیزی ... سناریو ، تئاتر ، میزان ترس ، اکت ، دکود و ...
عالی بود