تاریخ : ۱۳۸۰/۰۶/۲۳
یکی از اون شبای که مشغول بازی کردن با بچه ها بودیم در یتیم خونه زده شد
پشت در هیچکس نبود ولی یه بچه دیدم با ی نوشته
نوشته اش با همه نوشته ها فرق میکرد
اینبار بجای خواهش تمنا نوشته اش یه جور شبیه آیه های قرآن بودش
اوردمش تو لباسش عوض کردیم و تمام وسایلش گذاشتم توی کمد
از اون شب همه چی فرق میکرد همه رفتارا تغییر کرده بود هیچکس دیگ نمیومد با بچه ها توی محوطه بازیاشون بازی کنه
صدای گریه های که از توی اتاق بچه ها میومد ولی هیچ بچه ای بیدار نبود برای گریه کردن
صداهای خوندن آیه های قرآن از توی دیوار های سفت و سخت
همه چی تغییر کرد تاریکی پیروز شد به روشنایی روز این یتیم خونه برای همیشه متروکه شدش
ولی هنوزم که هنوزه صداهای بازی کردن بچه ها از حیاط میادش
و صدای گریه . . . .
یکی از بچه های پرستاری ک مراقب بچه ها بود بعد از متروکه شدن رفت تا چندتا از وسیله هارو بیاره ولی الان ۴۰ روز از نبودش میگذره...
یکی از اون شبای که مشغول بازی کردن با بچه ها بودیم در یتیم خونه زده شد
پشت در هیچکس نبود ولی یه بچه دیدم با ی نوشته
نوشته اش با همه نوشته ها فرق میکرد
اینبار بجای خواهش تمنا نوشته اش یه جور شبیه آیه های قرآن بودش
اوردمش تو لباسش عوض کردیم و تمام وسایلش گذاشتم توی کمد
از اون شب همه چی فرق میکرد همه رفتارا تغییر کرده بود هیچکس دیگ نمیومد با بچه ها توی محوطه بازیاشون بازی کنه
صدای گریه های که از توی اتاق بچه ها میومد ولی هیچ بچه ای بیدار نبود برای گریه کردن
صداهای خوندن آیه های قرآن از توی دیوار های سفت و سخت
همه چی تغییر کرد تاریکی پیروز شد به روشنایی روز این یتیم خونه برای همیشه متروکه شدش
ولی هنوزم که هنوزه صداهای بازی کردن بچه ها از حیاط میادش
و صدای گریه . . . .
یکی از بچه های پرستاری ک مراقب بچه ها بود بعد از متروکه شدن رفت تا چندتا از وسیله هارو بیاره ولی الان ۴۰ روز از نبودش میگذره...


نظرات
نظرشما برای ما مهم است.
تجربه خود را به اشتراک بگذارید و امتیاز بگیرید.
خلاصه نظرات
0.0
از 0رای
میانگین امتیاز
0.0
اتاق فرار یتیم خانه از 0 رای
نظرات بازیکنان
مرتب سازی: