سناریو
((سال ۱۳۸۲)) در روستای ماخونیک که در شمالی شرقی گشور واقع است کسی نبود که حاج رحیم را نشناسد یا ندیده باشد، حاج رحیم پیرمرد هنرمند و خوش ذوقی که صاحب دکانی در آن روستا بود، پیرمردی که با همه مهربان بود شعر میگفت و خطاطی میکرد ، اما مدتی بود حاج رحیم عوض شده بود کمتر در روستا دیده میشد کمتر از خانه بیرون می آمد ، گاه دکانش روزها و هفته ها بسته میماند ، تا اینکه خبر گمشدن دخترش آذر در روستا پیچید.شاید دلیل تغییرات عجیب ومشکوک حاج رحیم گمشدن دخترش بود اما شایعات بین مردم روستا حکایت از داستان دیگری داشت داستانی بسیار ترسناک !در چند سال اخیر چند کودک از اهالی روستا ناپدید شده بودند و پرونده گمشدن این چند کودک حل نشده باق مانده بود ، حالا برخی از مردم مفقود شدن آن کودکان را با حاج رحیم و گمشدن دخترش به هم مرتبط می دانند ! چرا که برخی از کودکان گمشده برای آخرین بار در حوالی دکان حاج رحیم دیده شده بودند ....شما با توجه به شایعات میان مردم تصمیم میگیرید تا به خانه حاج رحیم بروید و از او سوالاتی بپرسید .امشب حاج رحیم میزبان شما خواهد بود ...




ناموسا اینو تجربه نکنید از دستتون رفته ما دو نفره رفتیم ولی پیشنهاد میکنم شما این کارو نکنید 😂 اکتوراشون خدا بودن مخصوصا حاج رحیم و دخترش که از جون دل مایه گذاشتن تعداد بک ها عالی بود از اول تا آخر بازی تو دل سناریو بودیم ... ادامه
عالی بود