صبح روز 10 ژوئن 1912، جسم بیجان اعضای خانوادۀ مور از شهر ویلیسکا، در خانۀ شخصیشان پیدا شد. تا به امروز، پروندۀ قتل این خانواده همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است…
فهرست مطالب
اما سلاح قتل چه بود؟
- تحقیقات اثبات کرد که بچهها پس از والدین کشته شدهاند. آنها در رختخواب بودند به هر یک حمله شده بود و آنها را با انتهای صاف تبر کتک زده بوند. سپس به قتل رسانده بودند. سپس قاتل (یا قاتلین) به اتاق خواب والدین بازگشتند و دوباره به آنها حمله كردند. حتی با ضرباتشان، كفشهای آنها را پر از خون كردند.
دختران استیلینگر آخرین کشتهها بودند. اعتقاد بر این است که از هر هشت قربانی، فقط لنا استیلینگر هنگام قتل بیدار بوده است. او با قاتل مقابله کرده بود، اما نیروی کافی نداشت. جسد او در حالی که به صورت ضربدری روی تخت دراز کشیده بود پیدا شد. زخمهای دفاعی او بر روی بازوهایش مشخص بود.
اثراتی از پارگی روی لباس شب لنا پیدا شده بود. این اثرات باعث شد محققان حدس بزنند که ممکن است او مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد. خوشبختانه، پزشکان پس از معاینه نتیجه گرفتند که وی مورد آزار و اذیت جنسی قرار نگرفته است.
هر قربانی تقریباً متحمل 20 تا 30 ضربۀ تبر به ناحیۀ سر شده بودند. فکّ بالا و پایین یوشیا و همچنین جمجمۀ او کاملا خرد شده و اجزای سر او روی دیوار بالای تخت پاشیده شده بود. قاتل سر مقتولین را با رختخواب پوشانده بود. پزشکان توانستند تشخیص دهند که این قتلها زمانی بین نیمه شب و 5 صبح رخ داده است.
به دنبال سرنخهای بیشتر، محققان خود را در اتاق زیر شیروانی خانه یافتند. در آنجا آنها دو سیگار مصرف شده را کشف کردند که نشان میداد قاتل یا قاتلان در کمین خواب خانواده مور و مهمانانشان نشسته بودند.
هنگامی که هورتون برای مراجعه به پزشکان به مرکز شهر رفت، به طور تصادفی اجازه داد که خانۀ خانواده مور تبدیل به یک نمایشگاه اجساد شود. مردم شهر به دوستان و خانوادۀ خود خبر میدادند و فروشگاهها تعطیل میشدند.
طولی نکشید که صدها نفر در محل اقامت مور بودند و مانند جاذبههای نمایشی به اجساد نگاه میکردند. آنها داد و فریادکنان از یک اتاق به اتاق دیگر میرفتند و مدارک و شواهد را نابود میکردند. وقتی هورتون جمعیت زیادی را از خانه به بیرون هدایت میکرد، جمعیت دیگری به زور وارد خانه میشد.
مراسم تشییع جنازۀ کشته شدگان در 12 ژوئن 1912 در میدان شهر ویلیسکا برگزار شد. هزاران نفر آن جا حضور داشتند تا جایی که برای کنترل جمعیت از گارد ملی استفاده شد تا خیابان را مسدود کند. تابوتها چند روز بعد به گورستان ویلیسکا منتقل شد و اجساد دفن شدند.
جورج کلی؛ مظنون اول
- اندرو سائیر؛ قاتل یا متوهم؟!
- آقای دایر بعداً شهادت داد که قبل از رسیدن کلانتر، سائیر حرکات عجیبی انجام میداده است. او در ابتدا سرش را با دو دست میمالید و سپس ناگهان از جا پرید و با خود فریاد زد: «من سرهای لعنتی شما را قطع میکنم» در حالی که با تبر خود حرکتهای محکمی انجام میداد و به تودۀ هوای مقابلش ضربه میزد.
پسر آقای دایر شهادت داد که روزی کارکنان شرکت از شهر ویلیسکا رد میشدند و آقای سائیر به او گفت که به او نشان خواهد داد مردی که خانواده مور را کشته از کجای شهر خارج شده است.
وی گفت مردی كه این كار را انجام داده روی یك جعبه كود پریده. جعبه ای كه حدود 1.5 بلوك از ما فاصله داشت. سپس او مسیر راه آهن را نشان داد و گفت قاتل از اینجا عبور كرده است. البته مقامات وقتی فهمیدند که سائیر میتواند ثابت کند شب قتل، در شهر Osceola بوده است، او را از زمرۀ مظنونها خارج کردند.
یک رفیق (رقیب) قدیمی…
- پرونده خانواده مور در نهایت به کجا ختم شد؟
خانواده مور (Moore) در شهر ویلیسکا (Villisca) بسیار برجسته و دوست داشتنی بودند. یوشیا (43 ساله) و همسرش سارا (39 ساله) پدر و مادر این خانواده بودند. چهار فرزندشان نیز هرمان مونتگومری (11 ساله)، مری کاترین (10 ساله)، آرتور بوید (7 ساله) و پائول ورنون (5 ساله) نام داشتند. یوشیا تاجری ثروتمند و سارا یکی از اعضای فعال کلیسای Presbyterian بود.
در 9 ژوئن 1912، کلیسا برنامهای را برای کودکان برگزار کرد که هماهنگیهای آن را سارا انجام داده بود. برنامه از ساعت 8 شب آغاز شد و یوشیا و سارا نیز مانند دیگر والدین شهر، چهار فرزندشان را به این رویداد بردند.
این برنامه ساعت 9:30 شب به پایان رسید و مری کاترین، فرزند ده سالۀ این خانواده، از دوستانش اینا مای و لنا گرترود استیلینگر دعوت کرد تا شب را در خانۀ او بگذرانند. این هشت نفر با هم به سمت محل اقامت مور برگشتند و زمانی بین ساعت 9:45 تا 10 شب به آن جا رسیدند.
به نظر همسایگانشان، آن شب، شبی بسیار ناخوشایند به نظر میرسید. حس سنگین عجیبی در تمام شهر پراکنده شده بود. ساعت 7 صبح روز بعد بود که مری پکام، یکی از همسایهها، احساس نگرانی کرد. خانوادۀ مور در این زمان همیشه سرحال و خوشحال، مشغول ترتیب دادن صبحانۀ خود بودند.
خانم پکام در خانۀ آنها را زد اما هیچ کس جواب نداد. دستگیره را امتحان کرد، اما در قفل شده بود. او تصمیم گرفت با برادر یوشیا، یعنی راس تماس بگیرد.
راس به خانه رسید و او نیز سعی کرد به هر طریقی که شده، از بیرون درب اصلی، برادر و برادرزادههایش را صدا کند. همچنین سعی کرد از پنجرهها درون خانه را نگاه کند، اما همۀ پردهها کشیده شده بود.
به محض اینکه مطمئن شد پاسخی دریافت نمیکند، یک نسخه از کلید خانه را که همیشه به همراه داشت بیرون آورد و با استفاده از آن قفل درب ورودی را باز کرد. راس به سرعت خانم پکام را در ایوان خانه رها کرد و وارد خانه شد. او همه جا را گشت اما اثری از اعضای خانواده مور نبود.
سرانجام راس به اتاق خواب مهمان رفت و آن جا، اجساد خونین اینا و لنا استیلینگر را روی تخت یافت. آنها را با یک ملافه پوشانده شده بودند و همه جای دیوار اتاق با پاشیده شدن خون، قرمز شده بود.
راس بلافاصله نزد خانم پکهام بازگشت. از او خواست با هنک هورتون، افسر اصلی ویلیسکا، که اندکی بعد به محل اقامت خانواده مور رسید، تماس بگیرد. هورتون سریعا به جستجوی همه جای خانه پرداخت. او متوجه شد کل خانوادۀ مور و همچنین دو دختر از خانوادۀ استیلینگر، به فجیعترین شکل ممکن کشته شدهاند.
در دنیای واقعی پروندههای قتل و جنایت را حل کنید !!
اما سلاح قتل چه بود؟
در اتاق خواب مهمان، یعنی همان جایی که خواهران استیلینگر پیدا شده بودند، یک تبر متعلق به یوشیا یافته شد. تبری که بعضی جاهای تیغۀ آن تا حدی تمیز شده بود.
هورتون اقدام به بازرسی از بقیۀ خانه کرد. او یک بشقاب غذای نخورده کنار یک دیگ آب خون آلود روی میز آشپزخانه پیدا کرد. تمام آینههای خانه و همچنین شیشههای درهای ورودی با پوشاکی پوشانده شده بود که قاتل یا قاتلان در وسایل اعضای خانواده مور پیدا کرده بودند.
سقف دو اتاق خوابی که خانواده مور در آنها کشته شده بودند، دارای نشانههایی از برخورد تبر بود که ظاهراً بر اثر بالا آمدن یک تبر ایجاد شده بود. یوشیا، پدر خانواده، بدترین ضرب و شتمها را متحمل شده بود. چرا که بیشتر از هر قربانی دیگری ضربات سهمگین تبر را دریافت کرده بود. صورت او چنان بریده شده بود که خبری از چشمهایش نبود.
تحقیقات اثبات کرد که بچهها پس از والدین کشته شدهاند. آنها در رختخواب بودند به هر یک حمله شده بود و آنها را با انتهای صاف تبر کتک زده بوند. سپس به قتل رسانده بودند. سپس قاتل (یا قاتلین) به اتاق خواب والدین بازگشتند و دوباره به آنها حمله كردند. حتی با ضرباتشان، كفشهای آنها را پر از خون كردند.
دختران استیلینگر آخرین کشتهها بودند. اعتقاد بر این است که از هر هشت قربانی، فقط لنا استیلینگر هنگام قتل بیدار بوده است. او با قاتل مقابله کرده بود، اما نیروی کافی نداشت. جسد او در حالی که به صورت ضربدری روی تخت دراز کشیده بود پیدا شد. زخمهای دفاعی او بر روی بازوهایش مشخص بود.
اثراتی از پارگی روی لباس شب لنا پیدا شده بود. این اثرات باعث شد محققان حدس بزنند که ممکن است او مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد. خوشبختانه، پزشکان پس از معاینه نتیجه گرفتند که وی مورد آزار و اذیت جنسی قرار نگرفته است.
هر قربانی تقریباً متحمل 20 تا 30 ضربۀ تبر به ناحیۀ سر شده بودند. فکّ بالا و پایین یوشیا و همچنین جمجمۀ او کاملا خرد شده و اجزای سر او روی دیوار بالای تخت پاشیده شده بود. قاتل سر مقتولین را با رختخواب پوشانده بود. پزشکان توانستند تشخیص دهند که این قتلها زمانی بین نیمه شب و 5 صبح رخ داده است.
به دنبال سرنخهای بیشتر، محققان خود را در اتاق زیر شیروانی خانه یافتند. در آنجا آنها دو سیگار مصرف شده را کشف کردند که نشان میداد قاتل یا قاتلان در کمین خواب خانواده مور و مهمانانشان نشسته بودند.
هنگامی که هورتون برای مراجعه به پزشکان به مرکز شهر رفت، به طور تصادفی اجازه داد که خانۀ خانواده مور تبدیل به یک نمایشگاه اجساد شود. مردم شهر به دوستان و خانوادۀ خود خبر میدادند و فروشگاهها تعطیل میشدند.
طولی نکشید که صدها نفر در محل اقامت مور بودند و مانند جاذبههای نمایشی به اجساد نگاه میکردند. آنها داد و فریادکنان از یک اتاق به اتاق دیگر میرفتند و مدارک و شواهد را نابود میکردند. وقتی هورتون جمعیت زیادی را از خانه به بیرون هدایت میکرد، جمعیت دیگری به زور وارد خانه میشد.
مراسم تشییع جنازۀ کشته شدگان در 12 ژوئن 1912 در میدان شهر ویلیسکا برگزار شد. هزاران نفر آن جا حضور داشتند تا جایی که برای کنترل جمعیت از گارد ملی استفاده شد تا خیابان را مسدود کند. تابوتها چند روز بعد به گورستان ویلیسکا منتقل شد و اجساد دفن شدند.
جورج کلی؛ مظنون اول
در ابتدا چندین مظنون وجود داشت؛ از جمله کشیش جورج کلی. کشیش کلی صبح روز یکشنبه، یعنی روزی که قتلها رخ داده بود، پس از مدت زمان زیادی برای اولین بار به شهر ویلیسکا آمده بود. وی در یک اجرای مدرسهای که توسط دختران استیلینگر اجرا میشد شرکت کرده بود. همچنین در ساعت 5:19 صبح روز دوشنبه، روز بعد از قتلها، شهر را ترک کرد.
او سوار قطار شمارۀ 5 غرب شد. گزارشاتی وجود دارد که او به چند مسافر قطار گفته است که هشت روح مرده در ویلیسکا وجود دارد. ارواحی که هنگام خواب آنها را در تختخوابشان قصابی کردهاند.
دو هفته بعد، کشیش کلی به ویلیسکا بازگشت. او با گروهی از محققان به تور خانۀ قتل (murder house) پیوست. طبق مشاهدات حاضرین، او رفتارهایی عجیب و غریب داشت. البته بعدا کاشف بعمل آمد که او به دلیل ارسال مطالب ناپسند از طریق پست به مردم شهر ویلیسکا محکوم شده است. این بزرگوار حتی مدتی را در بیمارستان روانی سپری کرده بود!
کشیش کلی به دلیل قتل لنا استیلینگر، متهم اعلام شد. او تمام تابستان سال 1917 هنگامی که در زندان نشسته بود و منتظر محاکمه بود، مورد بازجویی قرار گرفت. سپس در تاریخ 31 آگوست، ساعت 7 صبح، او اعتراف نامۀ قتل را امضا کرد.
او گفت که خدا با او نجوا کرده است و به او گفته است که اجازه دهد بچهها به نزد او بیایند. اما داستان اینجا تمام نمیشود. در دادگاه، این کشیش اعتراف خود را پس گرفت و هیئت منصفه او را در نوامبر 1917 تبرئه کرد. تصویری از جورج کلی در ادامه دیده میشود.
اندرو سائیر؛ قاتل یا متوهم؟!
مظنون دیگر اندرو سائیر بود. او ساعت 6 صبح در هنگام کشف جسد مقتولین وارد شهر کرستون شد. در حالی که صورتش تراشیده بود و کت و شلوار قهوهای به تن داشت. کفشهایش را گل و لای پوشانده بود و شلوارش تقریباً تا زانو خیس بود. او سراغ توماس دایر، سرپرست شرکت پلسازی کرستون رفت و از او تقاضای کار کرد. اندرو همان روز استخدام شد.
عصر همان روز، آقای سائیر روزنامهای را خریداری کرد و محل کارش را برای خواندن آن روزنامه ترک کرد. در صفحۀ اول، گزارش قتلهای شهر ویلیسکا بود. آقای سائیر به آن خبر علاقۀ زیادی نشان داد و به توماس دایر اعتراف کرد که عصر یکشنبه در ویلیسکا بوده و از قتلها باخبر بوده است.
او از ترس این که مظنون شناخته شود، از کرستون فرار کرد. توماس دایر اذعان داشت که آقای سائیر وقتی تنها بود بسیار مضطرب بود و همیشه با لباسِ بیرون و یک تبر در کنارش میخوابید. این شواهد دلیل کافی به آقای دایر داد تا سائیر را در 18 ژوئن 1912 به کلانتری تحویل دهد.
آقای دایر بعداً شهادت داد که قبل از رسیدن کلانتر، سائیر حرکات عجیبی انجام میداده است. او در ابتدا سرش را با دو دست میمالید و سپس ناگهان از جا پرید و با خود فریاد زد: «من سرهای لعنتی شما را قطع میکنم» در حالی که با تبر خود حرکتهای محکمی انجام میداد و به تودۀ هوای مقابلش ضربه میزد.
پسر آقای دایر شهادت داد که روزی کارکنان شرکت از شهر ویلیسکا رد میشدند و آقای سائیر به او گفت که به او نشان خواهد داد مردی که خانواده مور را کشته از کجای شهر خارج شده است.
وی گفت مردی كه این كار را انجام داده روی یك جعبه كود پریده. جعبه ای كه حدود 1.5 بلوك از ما فاصله داشت. سپس او مسیر راه آهن را نشان داد و گفت قاتل از اینجا عبور كرده است. البته مقامات وقتی فهمیدند که سائیر میتواند ثابت کند شب قتل، در شهر Osceola بوده است، او را از زمرۀ مظنونها خارج کردند.
یک رفیق (رقیب) قدیمی…
محققان برای مدت کوتاهی فرانک اف جونز، ساکن شهر ویلیسکا و سناتور ایالت آیووا را زیر نظر گرفتند. یوشیا سالها قبل از افتتاح فروشگاه خود، برای او کار کرده بود. گفته میشود آقای جونز از یوشیا به خاطر ضربه زدن به تجارت او عصبانی بود.
البته، شایعاتی دیگری نیز وجود داشت در این باره که یوشیا با دخترخواندۀ آقای جونز رابطۀ جنسی داشته است. اما اینها به اتهام قدرتمندی تبدیل نشدند و بدون هیچ مدرک دیگری، فرانک اف جونز، مدت زیادی مظنون باقی نماند.
برخی معتقد بودند که ویلیام منسفیلد خانوادۀ مور را کشته است. شایعه شده بود که سناتور جونز، به جای اینکه خودش به حساب یوشیا برسد، ویلیام منسفیلد را برای قتل این خانواده استخدام کرده. برخی معتقد بودند آقای منسفیلد یک قاتل زنجیرهای است. زیرا دو سال پس از قتلهای ویلیسکا، او همسر، کودک نوزاد و همسران خود را با تبر کشته بود.
چهار روز قبل از قتلهای شهر ویلیسکا، در پائولای کانزاس نیز قتلهایی با تبر اتفاق افتاده بود و آقای منسفیلد در آنجا هم مظنون بود. همۀ این جنایتها تقریباً به یک شیوه انجام شده بود و همۀ این مکانها با قطار قابل دسترس به یکدیگر بودند.
قتلهای تقریباً مشابه دیگری شامل قتل با تبر در کلرادو اسپرینگز و دو مورد قتل با تبر در کانزاس اِلسورث نیز گزارش شد.
ویلیام دستگیر و از کانزاس سیتی به شهرستان مونتگومری آورده شد. با این حال، سوابق حقوق و دستمزد نشان داد که وی در زمان قتلهای ویلیسکا در ایلینوی بوده است. او به دلیل کمبود شواهد آزاد شد، اما این امر همه را قانع نکرد.
آقای آر.اچ. تورپ، صاحب رستورانی در Shenandoah، آیووا، عقیده داشت آقای منسفیلد صبح بعد از قتلهای ویلیسکا سوار قطار در کلاریندا شده بود. در حالی که از ویلیسکا عازم این شهر شده بود. علاوه بر این، خانم وینا تامپکینز، از منطقۀ مارشال تاون، گزارش داد که مدت کوتاهی قبل از قتل، شنیده است که سه مرد در جنگل قصد قتل خانوادۀ مور را داشتند.
پرونده خانواده مور در نهایت به کجا ختم شد؟
مظنونان و حتی اعترافات بیشتری نیز وجود داشت. اما یکی پس از دیگری کذب بودن آنها ثابت میشد یا به دلیل کمبود شواهد از یادها میرفتند. تا به امروز، هویت قاتل یا قاتلین همچنان یک راز باقی مانده است…
امروز، با گذشت بیش از 100 سال، مردم هنوز شیفتۀ این پرونده هستند. شاید به این دلیل که حل نشده است. یا اینکه بسیاری معتقدند خانۀ ویلیسکا تسخیر شده است.
تعداد زیادی از تیمهای ماوراء الطبیعه از جمله تیم معروف Ghost Adventures روی این مکان تحقیقاتی کردهاند. گزارش شده است که از راه پلۀ ابتدایی این خانه تا اتاقهای طبقه بالا، احساس سنگینیِ عجیبی وجود دارد.
وقتی قطار ساعت 2 بامداد از شهر ویلیسکا عبور میکند، اعتقاد بر این است که سوت قطار باعث بیداری عوامل این قتلهای فجیع میشود. مهِ سبکی اتاق خواب بچهها را پر میکند و سپس از یک اتاق به اتاق دیگر منتقل میشود تا در نهایت در تمام عمارت مور پراکنده شود. آن وقت شما میتوانید صدای چکیدن قطرات خون را بشنوید…
نظری ثبت نشده است