تا حالا شده بخواید به تنهایی با دنیای ارواح تماس بگیرید؟ یه تماس واقعی، بدون اینکه نیاز باشه این تجربه رو با دوستاتون به اشتراک بذارید و دور تختۀ اویجا حلقه بزنید. از قیافههاتون مشخصه که این وسوسه خیلی وقته داره توی دلتون سر و صدا میکنه. پس نترسید و با ما به “مراسم سه پادشاه” بیاید… .
فهرست مطالب
- این مراسم کاملا واقعیه!
- مواد لازم (و ضروری) برای اجرا
- وقت اینه که فضای مراسم رو ستآپ کنیم…
- واسه شروع آماده ای؟
- اگه این اتفاقا افتاد، حتما مراسم رو متوقف کن!
- خب، کجا بودیم؟
- یک هشدار مهم!
“از گوشه چشم میدیدم که انگار قطرههای آب روی آینۀ سمت راستی میریزن. درست مثل شیشۀ ماشین موقع بارندگی. احساس کردم اشک روی گونهام ریخته شده. مطمئن نیستم که این اتفاق به این دلیل وحشت زده بودنم بود. یا به خاطر غم و اندوه زیادی که اتاق رو پر کرده بود. از گوشه چشم متوجه شدم که آینه سمت چپ به نوعی روشنتر به نظر میرسد. تنها راهی که میتونم توصیفش کنم اینه که مثل وقتی بود که روشنایی صفحۀ رایانه خودتون رو خیلی زیاد میکنید. با همۀ اینها، من با وحشت به روبهرو و دیوار نگاه میکردم.
مورد بعدی که به یاد میارم این بود که سطل آب سرد به سمت من ریخته شد. پارتنرم که بعد از صدا کردن من پاسخی رو دریافت نکرده بود، چندین بار با تلفن همراهم تماس گرفت و بازهم جوابی نگرفت. سرانجام وارد اتاق شد و از طریق سطل آب من رو به واقعیت برگردوند. به گفتۀ پارتنرم، من رو به جلو نشسته بودم و شمع رو در دست چپ گرفته بودم. در حالی که دست راستم رو جلوی صورتم گرفته بودم. مثل اینكه دستم رو به سمت شخص دیگهای نگه داشته باشم.
throwawaykings“من ساعت 3:30 دقیقه از خواب بیدار شدم. شمع رو روشن کردم و به استودیو رفتم. خواهرم از وضعیت من کاملاً آگاه بود. صندلیها تو فضای بین قفسههای خیلی بزرگ چیده شده بودن. نشستم و سعی کردم اوضاع رو تحت کنترل داشته باشم. توجه داشته باشید که من فوبیای تاریکی دارم. برای همین با نور کمی که از شمع ساطع می شد احساس بسیار خوبی داشتم. بعد از مدتی از سمت راستم صدای گریه شنیدم. یه نفر مثل وقتی که به کسی به خاطر غر زدن زیادیش توهین میکنید، گریه میکرد. بلافاصله از سمت چپ صدایی رو شنیدم که به سمت راستیه میگفت: «بس کن!» بعدش سمت راستیه با یه صدای خیلی اذیت کننده جیغ زد و گفت: «بیا اینجا و منو وادار کن جیغ کشیدنمو متوقف کنم!»
اون کابوس برای من مثل یه گناه بود. یکی از دوستان من حدود یک سال پیش باردار شد. اون زمان 16 ساله بود و من 13 سالم بود. فکر نکنید که من پدر بودم. نه! من هنوز به انتخاب خودم باکره هستم. اون دوستم میخواست سقط کنه و من سعی کردم دخالتی توی این موضوع نداشته باشم. از اون به بعد من همیشه کابوس میبینم. فکر میکنم به خاطر اینه که بهش اصرار نکردم اون کارو نکنه. بنابراین شنیدن اون فریاد من رو یاد این موضوع دوستم انداخت. اما من آدم جسوری هستم. واسه همین جوابش رو دادم و فریاد زدم : «من که حتی یه ذرهم صدای گریه نمیشنوم لعنتی!»
اون صدا حدود بیست دقیقه سکوت اختیار کرد. احساس میکردم همه چیز توی هوا شناور شده. بعد اونجا بود که متوجه شدم اتاق چقدر تاریکه. همه چیز مثل این بود که قراره سکوتی سیاه و ابدی رو تحمل کنم. چشمام رو بستم و منتظر موندم تا خواهرم اسمم رو صدا کرد.”
raznaصحبت پایانی
این مراسم کاملا واقعیه!
مراقب باشید. این اصلا موضوعی نیست که بخواید دست کم بگیریدش. اکثر پاسخهایی که توی مراسم سه پادشاه دریافت میشن، ارتباط تنگاتنگی با حقیقت دارن. مراسم سه پادشاه (Three Kings Ritual) برای اولین بار توسط یکی از کاربردان Reddit به نام FableForge انجام و منتشر شد:
“اینجا اتفاقی میافته که به احتمال زیاد قبلاً اون رو دیدهاید. یعنی ممکنه فکر کنید که این فقط یک “رویای تکرار شونده” بوده. اما من به شما میگم، نیازی نیست پیش از مراسم، ترس ناآگاهانهای داشته باشید. چون ناآگاهی، به ترس دامن میزنه و ترس میتونه باعث فرار شما بشه. اگه واقعا میخواید این کار رو امتحان کنید، باید در بهترین درجۀ آمادگی باشید. “
مواد لازم (و ضروری) برای اجرا
• یه اتاق خالی و ساکت بسیار بزرگ، ترجیحاً بدون پنجره. در صورت وجود پنجره ، برای اطمینان از تاریکی کامل، باید بتونید اونارو بپوشونید.
• شمعی که بتونه برای یک ساعت بسوزه،
• یک فندک
• یک سطل آب و یک لیوان
• فن یا پنکه
• دو آینۀ بزرگ
• سه صندلی
• یک ساعت زنگ دار
• تلفن همراه فعال (مطمئن باشید که شارژش کامل باشه)
• دوست یا عزیزی که مایل باشه از قوانین این بازی پیروی کنه و با این همه جنون همراه شه.
• یک اسباب بازی کوچیک یا یک وسیلۀ ارزشمند از دوران کودکی شما
ترسناکترین و مهیجترین اتفاقات عمرت رو اینجا رقم بزن!
وقت اینه که فضای مراسم رو ستآپ کنیم…
• طراحی دکور رو حدود ساعت 11 شب شروع کنید. یک صندلی رو مرکز اتاق و رو به شمال قرار بدید (این خیلی مهمه). این چیزی صندلی چیزی نیست جز تاج و تخت شما…
• دو صندلی دیگه رو دقیقاً در سمت چپ و راست و رو به تخت پادشاهی خودتون قرار بدید. فاصلۀ تاج و تخت شما و دوصندلی دیگه، باید تقریباً به اندازۀ طول بازو از هر طرف باشه.
• دو آینۀ بزرگ رو، روی صندلی های سمت چپ و راست خودتون بذارید. به طوری که به سمت شما و همدیگه باشن. تمام تلاش خودتون رو بکنید که آینهها با زاویۀ 90 درجه بایستن (وگرنه ممکنه بیشتر یا کمتر از سه پادشاه بگیرید).
• اگه روی تخت خودتون، به سمت جلو (شمال) نشستید، باید بتونید انعکاس خودتون در هر دو آینه رو تشخیص بدید. یعنی بدون این که برای این کار مجبور شید سر یا چشمتون رو برگردونید. اگه تصویر خودتون رو از گوشۀ چشم (اون هم به سختی) دیدید، تا اینجای ستآپ رو درست رفتید.
• سطل آب و لیوان روو جلوی خودتون، جایی که یه خورده از دسترس دور باشه قرار بدید.
• پنکه رو پشت سر خودتون بذارید و روشنش کنین. ترجیحا روی حداکثر توان تنظیمش نکنید.
• چراغها رو خاموش کنید. درو باز بذارید و به اتاق خوابتون برید.
• شمعها رو به همراه فندک بذارید نزدیک تختتون. همین طور ساعت زنگدار و موبایل هم بهتره کنار دستتون باشه. (موبایلو بذارید شارژ بشه.)
• ساعت زنگدار رو برای 3:30 بامداد تنظیم کنید.
• چراغها رو خاموش کنید و برای حفظ انرژی، کمی استراحت کنید.
واسه شروع آماده ای؟
حالا زمان شروع مراسم سه پادشاه رسیده. وقتی آلارم شما ساعت 3:30 به صدا درومد، بلافاصله خاموشش کنید. یادتون نره اصلا نباید هیچ چراغی روشن بشه. شما دقیقاً 3 دقیقه وقت دارید که شمع رو روشن کنید، موبایلو بگیرید و به سمت اتاق تاریک قدم بردارید. وقتشه که بر تخت سلطنت بنشینید. شما باید ساعت 3:33 صبح اونجا نشسته باشید.
اگه این اتفاقا افتاد، حتما مراسم رو متوقف کن!
اگه به هر دلیلی آلارم ساعت 3:30 موفقیت آمیز نبود و خواب موندید، باید مراسم سه پادشاه رو متوقف کنید. اگه وقتی به اتاق تاریک رسیدید، با در بسته مواجه شدید، اصلا نباید ادامه بدید. اگه به اتاق تاریک رفتید و با پنکۀ خاموش مواجه شدید، بازم باید مراسم رو متوقف کنید. برای توقف مراسم، باید با دوست یا عزیزتون از خونه خارج شید. مهم نیست کجا میرید، فقط مطمئن شید که تا ساعت 6 صبح برنمیگردید… .
خب، کجا بودیم؟
به اونجا رسیدیم که همه چیز طبق برنامه پیش رفت و شما روی تخت پادشاهیتون نشستید. حواستون باشه که مستقیماً به هیچ یک از آینههای کناریتون نگاه نکنید. نذارید شمع خاموش بشه. باید با بدنتون از شمع (در برابر پنکه) محافظت کنید. مستقیم به جلو و به تاریکی نگاه کنید. نه به شمع، آینه ها یا هرچیز دیگهای.
تا اینجای کار، اگه توجه کرده باشید، متوجه میشید که به شما نگفتیم کدوم صندلی ملکه (Queen) و کدوم یکی واسه احمق (Fool) هست. دلیلش این بوده که شما باید تصمیم بگیرید. برای مهمانها، شما یا احمق هستید یا ملکه.
میتونید شروع کنید. شما یک ساعت فرصت دارید که سوال کنید و منتظر پاسخ بمونید. این مراسم دقیقاً ساعت 4:34 بامداد به پایان میرسه.
همون طور که قبلاً ذکر شد، ممکنه احمق یا ملکه شما رو به دنیای ارواح بکشونن. تا این جای کار، شما برای امنیت خودتون چندین پشتیبان دارید تا شما رو برگردونن. اول اینکه، طی مراسم سه پادشاه اصلا نباید اجازه بدید شمع خاموش بشه. اما اینو بدونید که اگه اتفاقی برای بدن شما بیفته، پنکه خاموشش میکنه و مراسم به پایان میرسه.
دوم اینکه، از دوستتون بخواید دقیقاً ساعت 4:34 صبح به اتاق تاریک بیاد و اسمتون رو صدا کنه. اگر این کار باعث بازگشت شما نشد، باید با تلفن همراه تماس بگیرن. حتی اگه موبایل هم جواب نداد، دوستتون می تونه از لیوان و سطل آب استفاده کنه. اما حواستون باشه که تحت هیچ شرایطی نمیتونه شما رو لمس کنه.
بلاخره، اگر هیچ یک از موارد بالا نتونه شما رو از مراسم سه پادشاه خارج کنه، شما باید به قدرت خودتون اعتماد کنید. چون راه رو به شما نشان میده.
یک هشدار مهم!
FableForge برای همه کسانی که مراسم سه پادشاه رو امتحان میکنن، یک هشدار مهم داده.
“اگه قراره که شما این کارو انجام بدید، باید مثل یه پسر پیشاهنگ عمل کنید. نباید نیمه کاره رهاش کنید. بدترین کاری که میتونید انجام بدید اینه که اونقدر جدی بگیرینش تا دردسرساز بشه. یا اونقدر ساده بگیریدش که نتونید برای عواقبش آماده شید.”
افرادی که مراسم سه پادشاه با موفقیت انجام داده باشن، گزارش دادن که اون یک ساعت رو در حضور دو روح معمولا شیطانی سپری کردن. اونا گزارش کردن که ارواح توی آینه رو تشخیص دادن و تونستن صحبتاشون رو بشنون.
در ادامه، چندتا از مهمترین گزارش ها رو با هم بررسی میکنیم.
“ناگهان شمع شروع به سوسو زدن کرد. من در مورد کمی سوسو زدن صحبت نمیکنم. در حدی بود که میترسیدم نکنه این شمع یه وقت خاموش بشه. به نظر میرسید که یه موجودی داره دور و برش میرقصه. موجودی که سایههای عجیبی رو اطراف من ایجاد میکرد. بلافاصله، احساس کردم دو حضور ذهنی متمایز به درون من رسوخ کرد. از سمت چپ احساس خشم، افسردگی و نفرت رو احساس کردم. به طور کلی درست مثل شیطان بود. اما از سمت راست این احساسات رنگ و بوی خوشبختی، شادی و مهربانی گرفته بودن و کاملاً مخالف با نیروی سمت چپ عمل میکردن. به نظر میرسید که من دیگه یک نفر نیستم. بلکه در عوض سه موجود داخل بدنم زندگی میکردن. یادم مییاد که احساس میکردم درون بدن خودم له شدهام و شروع به لرزیدن کردم. این اصلا مثل چیزی نبود که قبلاً احساس کرده باشم. من در یک لحظه مطمئن بودم که قراره از بدنم بیرون رانده شم. احساسی که فقط میشه اون رو مشابه مرگ توصیف کرد. “
DP4man
“بعد از چند دقیقه که اتفاقی نیفتاد، من چیزی رو از تاریکی، متمایل به در شنیدم. این آواز ضعیف به زبانی بود که من نمیتونستم اون رو درک کنم. ناگهان سیاهی به یک تودۀ سایه مانند تبدیل شد که شبیه به چند انسان بود. همۀ اونها در حال رژه رفتن از راست به چپ بودن. وقتی اونها رد شدن، فهمیدم که احساس سرخوشی میکنم. بعد از چند دقیقه از این اتفاق، متوجه صدای دوم شدم.
از صندلی سمت راستم، صدای کسی رو شنیدم که انگار در حال نوشتن چیزی بود. یه صدای خشدار بود. مثل کسی که از قلمهای قدیمی مات استفاده کنه. قلمهایی که خیلی مورد علاقۀ من هستن. میخواستم بپرسم که در حال نوشتن چه چیزی هست. اما اون لحظه، خیلی از پاسخی که ممکن بود بگیرم ترسیده بودم. مخصوصاً وقتی که اتاق پر از سایههای متحرک بود. سایههایی که به نظر میرسید در حال شادی هستن. درست وقتی که خط خطیهای سمت راست من متوقف شد، صدایی از صندلی سمت چپ بلند شد.
اسم من رو صدا کرد. بعد شروع کرد به گفتن هر کار خوبی که توی زندگیم انجام داده بودم. بزرگ، کوچیک، شجاعانه، تصادفی، همه و همۀ اون کارها. حتی اونهایی رو که مربوط به گذشته بود و وقتی پسر کوچکی بودم انجام داده بودم و حالا فراموش کرده بودم. زمانی که این صدا لیست کارهای خوب رو ذکر می کرد، از سمت راستم شنیدم که فرایند نوشتن از سر گرفته شد. اونموقع بود که دوست دخترم صدام کرد و هر دو صدا خداحافظی کردند. سایهها و نجواها کمرنگ شدن و من شنیدم که صندلیها روی کف چوبی اتاق کشیده شدن.
mjkoenig
“از گوشه چشم میدیدم که انگار قطرههای آب روی آینۀ سمت راستی میریزن. درست مثل شیشۀ ماشین موقع بارندگی. احساس کردم اشک روی گونهام ریخته شده. مطمئن نیستم که این اتفاق به این دلیل وحشت زده بودنم بود. یا به خاطر غم و اندوه زیادی که اتاق رو پر کرده بود. از گوشه چشم متوجه شدم که آینه سمت چپ به نوعی روشنتر به نظر میرسد. تنها راهی که میتونم توصیفش کنم اینه که مثل وقتی بود که روشنایی صفحۀ رایانه خودتون رو خیلی زیاد میکنید. با همۀ اینها، من با وحشت به روبهرو و دیوار نگاه میکردم.
مورد بعدی که به یاد میارم این بود که سطل آب سرد به سمت من ریخته شد. پارتنرم که بعد از صدا کردن من پاسخی رو دریافت نکرده بود، چندین بار با تلفن همراهم تماس گرفت و بازهم جوابی نگرفت. سرانجام وارد اتاق شد و از طریق سطل آب من رو به واقعیت برگردوند. به گفتۀ پارتنرم، من رو به جلو نشسته بودم و شمع رو در دست چپ گرفته بودم. در حالی که دست راستم رو جلوی صورتم گرفته بودم. مثل اینكه دستم رو به سمت شخص دیگهای نگه داشته باشم.
throwawaykings
“من ساعت 3:30 دقیقه از خواب بیدار شدم. شمع رو روشن کردم و به استودیو رفتم. خواهرم از وضعیت من کاملاً آگاه بود. صندلیها تو فضای بین قفسههای خیلی بزرگ چیده شده بودن. نشستم و سعی کردم اوضاع رو تحت کنترل داشته باشم. توجه داشته باشید که من فوبیای تاریکی دارم. برای همین با نور کمی که از شمع ساطع می شد احساس بسیار خوبی داشتم. بعد از مدتی از سمت راستم صدای گریه شنیدم. یه نفر مثل وقتی که به کسی به خاطر غر زدن زیادیش توهین میکنید، گریه میکرد. بلافاصله از سمت چپ صدایی رو شنیدم که به سمت راستیه میگفت: «بس کن!» بعدش سمت راستیه با یه صدای خیلی اذیت کننده جیغ زد و گفت: «بیا اینجا و منو وادار کن جیغ کشیدنمو متوقف کنم!»
اون کابوس برای من مثل یه گناه بود. یکی از دوستان من حدود یک سال پیش باردار شد. اون زمان 16 ساله بود و من 13 سالم بود. فکر نکنید که من پدر بودم. نه! من هنوز به انتخاب خودم باکره هستم. اون دوستم میخواست سقط کنه و من سعی کردم دخالتی توی این موضوع نداشته باشم. از اون به بعد من همیشه کابوس میبینم. فکر میکنم به خاطر اینه که بهش اصرار نکردم اون کارو نکنه. بنابراین شنیدن اون فریاد من رو یاد این موضوع دوستم انداخت. اما من آدم جسوری هستم. واسه همین جوابش رو دادم و فریاد زدم : «من که حتی یه ذرهم صدای گریه نمیشنوم لعنتی!»
اون صدا حدود بیست دقیقه سکوت اختیار کرد. احساس میکردم همه چیز توی هوا شناور شده. بعد اونجا بود که متوجه شدم اتاق چقدر تاریکه. همه چیز مثل این بود که قراره سکوتی سیاه و ابدی رو تحمل کنم. چشمام رو بستم و منتظر موندم تا خواهرم اسمم رو صدا کرد.”
razna
صحبت پایانی
طبیعیه که ما میتونیم این تجربهها رو با خستگی افراد یا احتمالاً توهم ناشی از قطع خواب توضیح بدیم. شاید اونها به دلیل سوسو و بازتاب نور شمع توی آینهها چیزهایی رو میبینن. شاید این ذهن آدمهاست که به اونها اجازه میده چیزهایی رو که اونجا نیست بشنون. به هرحال اتاق خیلی آرومه و چنین اتفاقی بعید نیست.
“قدرت اقناع” (Power Of Persuasion) انسان هم میتونه اینجا دخیل باشه. وقتی شما منتظر اتفاق افتادن چیزی باشید، ذهن شما اون رو تصور میکنه و در بعضی مواقع، واقعا فرض میکنه که اتفاق افتاده! صرف نظر از همۀ این مسائل، شما هرگز واقعیت رو نمیفهمید، مگه اینکه خودتون این بازی رو امتحان کنید… .
نظر شما در مورد مراسم سه پادشاه چیه؟
نظری ثبت نشده است